این یه رازه

این یه رازه

هر کس تو زندگیش رازهایی داره، شخصیت پنهانی پشت نقابی که میزنه، من تو اون شخصیت پنهان و در اعماق قلبم عاشق مردی هستم که 19.5 سال از من بزرگتره.
شاید یه روزی این رویا براورده شه

شب آرزوها بود یا شب حسرت ها

سالهاست اولین و تنها آرزوم این بود که تو رو داشته باشم، بدون محدودیت و بی انتها ببینمت، به صدات گوش کنم. نوازشت کنم ببوسمت و خوابیدنت رو تماشا کنم. سالهاست تو رویاهام مرد منی، همراه منی، بامنی و در واقعیت در حال فرار از من. همه چیز داری اما واسه من نیست. تلگرام ، اس ام اس و اینستا و ... . به من که میرسه حتی میگی کدوم ایمیل؟ من که ایمیل چک نمیکنم.

بین من و تو و خدا، من تنها کسی بودم که با هم بودنمون رو میخواست. نه تو قدمی به جلو برداشتی و نه خدا راهی پیش پای من گذاشت، امسال به خواست شما، من هم تو رو بعنوان آرزوم نخواستم. آرزو کردم اونجایی باشی که دلت خوشه، پیش همونهایی که دغدغه شون رو داری. به همون چیزهایی برسی که هر روز براشون تلاش میکنی و خودت هم بعنوان آرزوت بیان کردی . 

برای خودم قلب و ذهنی پاک آرزو کردم. عاری از عشق به تو. روزهایی آرزو کردم بدون اشک و آه و حسرت. 

و تو چه میفهمی این آرزو چقدر دردناک بود وقتی هنوز قلبم آرزوی "امیر داشتن" فریاد میزنه و تمام شبهام تا صبح با تو میگذره. میدونم آرزوی نابودی خودم رو کردم اما به احترام آرزوهای تو بود. نمیخوام وقتی تو آرزوهات جایی ندارم سربار احساست بشم . 

الهی که به هر چی میخوای برسی و سرت به خوشی گرم شه. میدونم که من فقط شریک غصه هات هستم و روزهای خوش که برسه منو از زندگیت حذف میکنی. اشکال نداره. یه عمر آرزوی روزهای خوش ات رو داشتم. 

ستاره بچینی بوس بوس

وقتی تنها میشم دوست دارم تماااااآام شب با تو باشم

چشمامو ببندم و باهات حرف بزنم و حس کنم کنارمی

از قضای روزگار هر بار مشکلی پیش میاد

یه بار جلسه تا صبح، یه بار مهمون ، امشب هم مریضی . 

امیدوارم زود خوب شی 

امیدوارم روزگار و خود تو یه روزی دست از این لجبازی بردارین

تا جایی که سرنوشت میتونسته جلو راهمون سنگ که چه عرض کنم کوه انداخته، وقتایی هم که اون بیخیال شده تو از من فاصله میگیری . 

میدونی چیه ؟ کاش میتونستم دوستت نداشته باشم . کاش اینقدر شوق شنیدن صدات و با تو بودن رو نداشتم . اگه من جای امشب تو بودم که مریض و خسته بودم بجای قطع کردت بیشتر باهات حرف میزدم چون صدای تو واسه من آرام بخش و تسکین دهنده است اما تو ترجیح میدی بدون من باشی تنها بخوابی و ... . 

امیدوارم فردا بشنوم که امشبو کامل خوابیدی، چون اگه بگی بیدار بودم من بیشتر له میشم از اینکه باز هم کنار گذاشته میشم. از اینکه هنوز علاقه ای به وقت گذرانی با من نداری و من اینطور ... چی بگم ؟ دوستت دارم؟ عاشقتم ؟ می پرستمت ؟ بهت وابسته شدم؟ نمیدونم چی ه. اما هر چی که هست تو مثل من نیستی. تو کاملا از لحاظ احساسی مستقلی و نبوده من گاهی برات خوشایندتر از بودنمه. 

عذر میخوام که اینو میگم. من فرق صدای مریض و خسته و حال خوش ات رو تشخیص میدم. فهمیدم حالت خوب نیست اما نه اونقدری که اغراق کردی. مریضی رو بزرگ کردی از من فرار کنی. وقتایی که میخوای ازم فاصله بگیری رو خوب میفهمم . 

من بعد از ارضا شدن با تو نیاز به محبت و عشق تو دارم و تو به تنهایی و فاصله نیاز داری. 

شاید به من ، حماقتم ، افکارم و نوشته هام بخندی. حق داری. منم خودم این دختر دیوونه ای که در مقابل تو میشم رو نمیشناسم. گاهی از کارهای خودم متعجب میشم. از اینکه تمام وجودم تمنای شنیدنه صداته ، شنیدن یه " دوستت دارم" ، شنیدن اسمم از زبون تو، شنیدن حرفهای امیدبخش. اما وقتی میپرسی کاری دارم یا نه، پا میذارم رو گردن خواسته هام، نفسم بند میاد اما سعی میکنم با آرامش بگم نه کاری ندارم مراقب خودت باش. راحتی تو رو به خواسته خودم ترجیح میدم بعد مث ابله ها میام اینجا مینویسم و گریه میکنم. 

من نمیتونم باهات جور دیگه ای باشم. نمیتونم مث تو عاقلانه رفتار کنم. تو "اولین عشق " منی. تمام رویای من. صاحب قلبم . و ای کاااااااش نبودی . 

اونوقت میتونستم همونطور که گاهی در مقابل بقیه آدما بیتفاوت و سنگدل میشم با تو هم عاقلانه رفتار کنم ! 

از دور میبوسمت زود خوب شی . طاقت مریضی و بی حالی ات رو ندارم. نگرانت میشم. میخوام خوب باشی (سالم و شاد باشی) حتی وقتی با من خوب نیستی(با من سرد و دوری)

ای کاش های من

کاش میشد با تو قدم زد 

هر از گاهی دستانت رو لمس کرد 

صداتو شنید 

کاش حضورت دنیای خالیم رو پر میکرد

کاش اینقدر دور نبودی 

منظورم بعد مسافت نیست. کاش از دلم دور نبودی

این داشته های پیش پا افتاده ی بقیه آدمها، حسرت منه 

خنده دار بنظر میرسه که زنی در آستانه 30 سالگی در حسرت قدم زدن با عشقش باشه

کاش بجای تمام کارها و جلسات و برنامه هات، با من قرار داشتی 

ای کاش اینهمه ای کاش نمیداشتم

هضیان عاشقانه

این اتفاق زیاد میفته اما گاهی بنا به دلایلی شدیدتر میشه. چند ساعته تو تخت غلت میزنم، خوابم نمیبره. بی صدا اشکهام میان و واسه اینکه هق هقم رو متوجه نشه دندونامو به هم فشار میدم و سعی میکنم صدای نفسهام عادی باشه و بدنم تکونی نخوره.نتونستم بیشتر دوام بیارم و اومدم اینجا حرف بزنم .

اومدم بگم که چرا وانمود میکنم خوشم و مشکلی نیست! اگه خودمو گول نزنم نمیتونم بخوابم؛ نمیتونم زندگی کنم، نمیتونم ادامه بدم

امشب داشتم یه سریال خنده دار به زبان انگلیسی میدیدم. ماجرای چند تا دوسته که با هم زندگی میکنن. یکی از دخترا (مونیکا)که تو اواخر سی سالگیشه عاشق دوست باباش (ریچارد) میشه که به تازگی خانومش فوت شده. علیرغم مخالفتهای اطرافیان رابطشون رو شروع میکنن و هر روز صمیمی تر از قبل میشن. تا وقتی که دو تا از دوستای دختره دارن با هم ازدواج میکنن. عروس از این دختر (مونیکا) میپرسه تو به آینده رابطه ات فکر کردی؟ مونیکا میگه نه، ما در حال زندگی میکنیم. اما در اعماق ذهنش این سوال براش بود که آیا ریچارد به آینده شون فکر میکنه. به سختی این سوال رو از ریچارد میپرسه و میفهمه ریچارد هم خیلی دوسش داره و نمیخواد از دستش بده. مونیکا دوست داشت بچه دار بشه اما ریچارد سنش زیاد بود و نزدیک نوه دار شدن بود، علاقه خاصی به بچه دار شدن نداشت اما چون نمیخواست مونیکا رو از دست بده گفت موافقه بچه دار هم بشن. مونیکا خیلی ناراحت شد، دوست داشت از مردی بچه دار شه که اون مرد هم واقعا دلش بچه بخواد. از هم جدا شدن و مونیکا روزهای خیلی سختی رو میگذروند. همش گریه میکرد. خواب و بیداریش معلوم نبود. هیچ کسی نمیتونست آرومش کنه و ... . 

همین تلنگر کافی بود تا حباب خوشحالی و رضایت از زندگی که واسه خودم درست کرده بودم بترکه و واقعیت مث یه برج 30 طبقه ای رو سرم آوار شه. 

من هیچوقت نفهمیدم چرا؟ چرا دوستم نداشتی؟ خوب نبودم، جذاب نبودم، زیبا نبودم، واست مناسب نبودم، روت نمیشد بخوای اگه کارات روبراه شد و برگشتی پیش خونواده منو بهشون معرفی کنی! از ازدواج مجدد خجالت میکشیدی! شوقی واسه طی کردن دوباره این مسیر نداشتی! من انگیزه کافی برات نبودم ! اصلا همشون درست ! چرا طوری رفتار کردی که همه کس ام بشی و بعد اینطوری تنهام بذاری؟ تو که از اول همه چیز منو میدونستی. هر بدی که داشتم حداقل صداقت داشتم. میدونستی وقتی بهت میگم مال تو شدم یعنی چی !

این حس طرد شدن، کنار گذاشته شدن، نخواستنی بودن چنان اثرات عمیقی بر باورهام نسبت به خودم گذاشته که با هیچی خوب نمیشه. قبلا ها مطمئن بودم دوستم داری و منو میخوای اما بعد از اون تجربه تلخ الان باور کردم دوست داشتنی نیستم و هیچکس دوستم نداره. امروز "اون" داشت در مورد ماشین حرف میزد و یه نوع خاصی از میتسوبیشی. گفت نمیدونم چرا ماشینهایی که من انتخاب میکنم اصلا محبوب نیستن. خندیدم و گفتم خانومی هم که انتخاب کردی محبوب نبود. یهو شوکه شد و با ناراحتی گفت به خانومم توهین نکن. اما من باورم رو گفتم. سالهای قبل گمان میکردم خواستنی ام و همه از خداشونه با من باشن اما بعد از رفتنت حس کردم آدم بیخودی بودم که اینطوری مث آشغال شوت شدم بیرون. بدون خداحافطی، بدون توضیح.

تو دختر نبودی اما عاشق شدی. واسه عشقت دیونگی کردی . میفهمی چی میخوام بگم. من هیچکسو تو دنیا قد بابام دوست نداشتم تا اینکه با تو آشنا شدم و جوری عاشقت شدم که حاضر بودم بخاطر با تو بودن ازشون دور شم. حتی اگه مجبور میبودم تو مملکت غریب زندگی کنم و بابامو دیگه نبینم، باز هم بودن با تو رو انتخاب میکردم. اون موقع ها نمیدونستم فرق عشق و دوست داشتن چیه. نمیدونستم دوست داشتن دخترا و آقایون با هم فرق داره. نمیدونستم هیچوقت یه آدمی با شرایط تو وارد زندگی با کسی که حتی 1 بار هم ندیدتش نمیشه . من عاشق بودم تو که عاقل بودی ! اینارو خیلی دیر فهمیدم ، اما هنوز نفهمیدم چرا؟ نفهمیدم چرا حقم این بود که بجای داشتن پسرک رویاهام که سیاهی و برق چشماش مث تو بود، به پسر مجازی رسیدم که تاریخ تولدش 8 تیر 87 بود ! من فقط میخواستم آرامش هم باشیم، بهونه ی زندگی و شادی هم باشیم، نمیدونم چی شد که اینقدر تنها شدم. حس تنهایی لعنتی ولم نمیکنه. تو جمع هستم و تنهام. با تو حرف میزنم و تنهام. رو تخت صدای نفسهاشو میشنوم و گرمی تنشو حس میکنم و تنهام. چه کار کردم که این تنهایی حقم بود؟ 

نفهمیدم چرا جوری رفتار کردی که تمام دل منو مال خودت کنی در حالی که به آخرش شک داشتی. یادته میپرسیدی چی بگم بیشتر خوشت میاد و تحریک میشی؟ جیگرم؟ عشقم؟ نانازی؟ حواب منو یادته؟ میگفتم بهم بگو خانومم. و هر بار که اینو میگفتی ضربان قلبم، دمای بدنم ... تغییر میکرد. و با هر بار "خانومم" گفتن ات آینده مشترک تو ذهن و قلبم نقش بست و پررنگ تر شد تا حدی که وقتی که رفتی حس زنای مطلقه رو داشتم. با اینکه هیچوقت لمس ات نکرده بودم، حتی ندیده بودمت، اما باور آدما خیلی قوی تر از این چیزاست. من به بودن با تو باور داشتم . 

شاید از یه جهاتی مثل هم باشیم. به خواسته هامون نرسیدیم، بقیه نذاشتن و ... . اما تو کنار گذاشته نشدی. من حذف شدم. بدون اینکه بدونم چرا. این چیزیه که هویت و خودباوری منو با خودش له کرد. همون دلیلیه که باعث میشه فکر کنم "اون" داره به من لطف میکنه باهام زندگی میکنه و تحملم میکنه. 

اگه روزی بچه دار بشم و بزرگ شدنشو ببینم حتما بهش میگم مراقب دلت باش عاشق کسی بشی که تو هم اولین عشقش باشی. اگه من اینو میدونستم از همون اولین باری که زنگ زدی و ازم خواستی با هم دوست شیم بیخیالت میشدم و ادامه نمیدادم. 

این چه عشقی بود ! منو به جایی رسوند که نه بدون تو خوشبخت شدم نه راهی واسه با تو بودن دارم. حتی اگه ماوراء الطبیعه پازل زندگی ما رو کنار هم بذاره باز هم نمیتونم خوشبختی رو تجربه کنم. زخمهایی به روحم وارد شده که ترمیم پذیر نیستند. دیگه میدونم امیر منو تا یه جایی دوست داره و این حد و مرز داشتنش نشونه عقل ه و اثبات نبوده عشق. اگه عشق بود هیچوقت نمیرفت . 


ساعت نزذیک 4 صبحه و من هنوز دارم اشک میریزم و حرفهامو سانسور میکنم. یه چیزایی رو نمیشه گفت . حتی اگه بگم متوجه نمیشی . حالا فهمیدی چرا میخندم و میگم همه چی خوبه؟ فهمیدی چرا خودمو گول میزنم و تو خیالاتم زندگی میکنم؟ هنوز بعد از سالها این درد اینقدر تازه و دردناکه که میتونه تا مدتها خواب رو از چشمهام و زندگی رو از روزهام بگیره. هر روز فکر میکنم آخرین روزیه که باهات حرف میزنم و فرداش ممکنه باز بیخبر ترکم کنی. بیشتر باهات میخندم و خاطرات خوب تولید میکنم و وارد مسائل جدی نمیشم. همین گفتگوهای به ظاهر ساده تمام سهم من از امیره و قدرشو میدونم. 

امیدوارم یه روزی جواب چزاهام رو بگیرم و این گریه ها بند بیاد.

دل تنگ، دل سنگ

هستی و نیستی

دارم و ندارمت 

ماههاست برگشته ای و وعده داده ای هرگز نخواهی رفت 

همیشه کنارم خواهی ماند 

این چه ماندنیست که هنوز هم من در حسرت دیدن چشمانت هستم

خدا را هزاران بار سپاس که میتوانم از تو خبری بگیرم و صدایت را بشنوم

میدانم حالت خوب است و آرام میشوم 

از روزهایت برایم میگویی

از سردرهای تمام نشدنی. قرصهای پیاپی. بدن درد های هر روزه. بدقولیها ی ملت و اعصاب خردیهای تو

دیروز در مورد گذشته ات پرسیدم . سالهای زندگیت را جور دیگری روایت کردی. اعدادش جدید بود. اینبار هم اعتماد کردم که راست میگویی

عزیزم جانم عشقم تمام دلخوشی و غصه هایم 

میخواهم دوستت نداشته باشم 

دوست داشتنت درد دارد. دوری دارد. انتظار بی سرانجام دارد . 

نبودنت هم حسرت دارد

مانده ام چه کنم. از صبح بارها و بارها به قصد زنگ زدن گوشی را برداشتم و پشیمان شدم

این روزها حرف مشترکی با هم نداریم .حتی رویای آینده مشترک هم نداریم. با بی میلی جوابم را میدهی. گاهی سکوتهای طولانی بینمان حکمفرما می شود و باز دلم رضا نمیدهد قطع کنم. به صدای نفسهایت گوش میدهم. هر بار به بهانه ی غذا و کار و .. قطع میکنی و باز من دلتنگ میشوم و زنگ میزنم. چیزی از غرورم باقی نمانده. دوست داشتن را تمام و کمال برایت انجام دادم . خودم و نیازهایم را نادیده گرفتم ،  تو هم مرا ندیدی . از من نپرسیدی. از سردردهای هر روزه ات گفتی و از گریه های شبانه ام چیزی نمیدانی. 

چه کنم که دوستت دارم و راهی به تو ندارم

حتی به لحاظ منطقی هم نمیخواهم و نمیتوانم تو را داشته باشم 

تو در آستانه 50 نه شوقی برای شروع مجدد زندگی داری نه میلی برای دوباره پدر شدن

حتی اگر معجزه شود و تقدیر کنار هم بودنمان را رقم بزند باز هم بعید میدانم حوصله و انگیزه ای برای من یا فرزند احتمالی ام داشته باشی. 

هیچگاه نفهمیدم دقیقا چه هستم . میدانم کششها و جاذبه هایی هست که بودنم را برایت دلنشین میکند اما تعهد و مسئولیت این دوست داشتن را تاب نخواهی آورد. 

چه کنم که نه میتوانم با تو باشم نه بی تو 

چه کنم که تماشای چشمانت و لمس دستانت بزرگترین حسرت زندگی ام شده 

رویاهام رفته اند . دیگر در خوابهایم خانواده نیستیم . پسرک چشم سیاهم نیست. دختر بزرگترم با آن رفتار سنجیده اش نیست. حتی تو هم دیگر بعنوان همسرم لبخند نمیزنی و کنارم نیستی. این بی باوری به خوابهایم نیز رسوخ کرده. دیگر نه در واقعیت نه حتی در رویاهایم تصور با تو بودن و عشقبازی شکل نمیگیرد  . 

نمیدانم چرا از زمانی که گفتی همیشه خواهم ماند و هر روز صدایت را شنیدم روز به روز دورتر شدی و من ناامید تر شدم. چرا در عین نزدیکی حتی برای رویاهایم دور از دسترس شدی. 

امیر جانم 

به رویاهایم بازگرد 

من به شوق لمس آغوشت به خواب میرفتم 

مانند واقعیت برایم جریان داشت

گذر زمان را میدیدم. بزرگ شدن بچه هایمان و آرامش و ثبات بیشتر رابطه مان. 

اکنون پس از 4 سال از ازدواجم در کنار مردی هستم که هیچ علاقه ای به من نداشت و در طول سالها کم کم و ذره ذره صمیمیت پدید آمد. بی تاب تجربه پدر شدن است و من هنوز نتوانسته ام با خودم کنار بیایم . میبینم که هر روز بیشتر از قبل برای من و زندگی اش وقت و انرژی و محبت میگذارد. چقدر احترامم را نگه میدارد و برایش مهم هستم . بخاطرم فداکاری میکند. درحالیکه من حتی یک صدم عشق و علاقه ام به تو را نثارش نکردم. انگار اگر کسی را کمتر دوست داشته باشی درست تر رفتار میکنی و او بیشتر دوستت خواهد داشت. 

نمیدانم چه بگویم و چه تصمیمی بهتر است

فعلا میخواهم به تو زنگ نزنم. غرور له شده ام را پس بگیرم . ارزش و احترام از دست رفته ام را نمیتوانم پس بگیرم. هر بار دیگر هم که شروع کنیم باز نادیده گرفته خواهم شد. آنقدر دوستت دارم که سریع قربانی میشوم. تو انگیزه پیدا نمیکنی مرا نگهداری. چون همیشه هستم.عاشق و منتظر ت . نیازی نداری بخواهی از محبتت خرج کنی و نازم را بکشی. با بی تفاوتی خود را کنار میکشی و صبر میکنی تا من برگردم و باز تو را بپرستم و همه چیز عادی شود. 

نمیخواهم قربانی باشم.نمیخواهم شخصیت ضعیف و شکست خورده داستان باشم . نمیخواهم به خودم ناسزا بگویم که چرا اینقدر خودم را بی ارزش کردم. 

من لایق دوست داشته شدن بودم. لایق دیده شدن . لایق احترام . نه این شرایطی که در آن هستم. همان سال 87 باید دستم را میگرفتی و 2 نفره میشدیم. نه حالا که برای دو نفره شدنمان نیاز است اعتماد شخص دیگری از بین برود و زندگیش نابود شود. من به قولی که به او دادم متعهد خواهم ماند . به او قول دادم حتی اگر عشقی در زندگیمان شکل نگرفت  کنارش بمانم و تنهایش نگذارم. همان سال 87 که قولت قسمم بود باید زیر 1 سقف میرفتیم. نه اکنون به بدقولی و عملی نشدن وعده هایت تقریبا مطمئنم. حتی در مقیاسهای کوچک 10 دقیقه ای هم بدقولی کرده ای. چه برسد به ماهها و سالهایی که .... 

در دوران آشناییم با او قول دادم برای فرزندانش مادر شوم. بارها و بارها در طول این سالها سرش را روی سینه ام گذاشته و اعتراف کرده به من وابسته شده. از من خواسته که تنهایش نگذارم. نمیتوانم خوبیهایش را ندیده بگیرم . نمیخواهم کاری که تو با علاقه ام کردی من با او داشته باشم . او به من اعتماد ناگسستنی دارد اما روزی که با تو باشم بابت تمام این سالها رابطه پنهانی به من بی اعتماد خواهی بود . همان ارزش اندکی که اکنون بخاطر در دسترس نبودن دارم را نیز از دست خواهم داد. 

دوستت دارم

میپرستم ات 

میخواهم به رویاهایم برگردی 

در واقعیت هیییییییییییچ راهی نیست 

فقط بن بست است 

خدا حافظی نمیکنم چون همیشه در قلبم تو را بعنوان تنها عشق و اولین همسرم نگاه خواهم داشت

جنون اسفند

میدانی که جانم برایت می رود 

میدانی که با بودنت چه حجم عظیمی از شور و نشاط را به قلبم هدیه میدهی 

چه کرده ام که رفتی 

کاش فقط بگویی چرا 

قول خواهم داد هیچ توجیهی برای رفتارهایم و هیچ تلاشی برای بازگرداندنت انجام ندهم که واضح و مبرهن است بی من بهتر میگذرد 

دگر بار که باز گردی به التماس هم شده تو را خواهم دید 

نیاز دارم تا یک بار برای همیشه به چشمانت خیره شوم 

شاید از فرط قطرات اشک در چشمانم یارای نگریستن نباشد 

اما تمام تلاشم را میکنم که تماشا کنم 

آن چشمهایی که هرگز مرا ندید 

شاید جواب سوالهایم را از چشمانت بگیرم 

شاید دستانت را ببوسم 

و بابت تمام آنچه که بودی و با تو تجربه کردم تشکر کنم

شاید نتوانم چیزی بگویم. فقط تماشایت کنم و بروم 

اما هر چه که باشد میدانم که تو را خواهم دید 

بدون واهمه ی دیده شدن توسط این و آن

بدون ترس از بی آبرویی 

یکبار برای دلم ، پا روی تمام قانونهای نانوشته طبیعت میگذارم و به تماشای چشمانت می ایستم 

چه چیز باعث می شود که شب هنگام وعده صحبت فردا را می دهی و فردا تنهای تنها ام؟ 

میدانستی که میدانم ماندنی نیستی و باز هم تمام قلبم را به تو بخشیدم 

میدانی که میدانم باز هم آیی و باز هم بی خبر می روی و هر بار من عاشق تر از قبل به استقبالت می آیم 


این بار در تنهایی برای نبودنت سوگواری کردم 

شبها آنقدر گریستم که نفمیدم چه زمان به خواب رفتم 


من به قولم پایبند بودم . به شماره دیگرت زنگ نمیزنم مبادا که باعث رنجش ات شود 

آیا تو هم به قولت پایبند بوده ای؟ سوال پرسیدن ندارد. تجربه این سالها نشان داده که همیشه زیر قولت زده ای و بعد برایش مثنوی بافته ای که مجبور بودی 

میدانی که باور نمیکنم اما میپذیرم 

راست می گویند که عاشق کور و کر است 

بدی ها و بی وفاییهایت را می بینم و باز میبخشمت 


این بار که بازگردی،یک بار ، برای همیشه ، تو را خواهم دید و دیگر هیچ 

قسم خوردم با دیدن چشمانت تو را به رویاهایم محصور کنم و هیچ گاه کلامی با تو سخن نگویم 

تو را بسپارم به همان سرنوشتی که بی من رقم میخورد 


کدام را باور کنم؟ مرا نخواستی و رفتی ؟ بخاطر من رفتی؟ 

هر کدام که باشد نشانه بی کفایتی من است . یا آنقدر بی کفایت بودم که مرا نخواستی . و یا آنقدر بی درایت که به جای من تصمیم گرفتی چه چیزی برایم بهتر است 


روزی که تو را به محل کارم دعوت کردم میدانستم نمی آیی 

اما میخواستم به خودم اثبات کنم که برای با تو بودن از هیچ تلاشی دریغ نکرده ام

 حسرت ندیدنت  را من سبب نبوده ام 


امیر جانم، ای آرام ِ جانم 

اگر روزی این سطور را خواندی بخاطر اشک هایم، بخاطر تلخی زبانم، بخاطر حسرتی که بر دلم ماند ، بخاطر غصه ای که سالهاست لبخند واقعی را از لبانم دور ساخته خود را سرزنش نکن

مقصر تمام این بدبختی ها خودم بودم

که اگر من به حد کفایت مقبول نظر بودم هیچ گاه اینگونه با من رفتار نمیکردی 


فکر نشنیدن صدایت به جنونم می کشاند . هر بار با آمدنت این قلب سوخته، گلستان می شود و با رفتنت ، جنگل خاکستر می شود . تحمل خاکستر سوزان آسان تر از تحمل آتش هر باره است. هر چند لذت گلستان را نیز به همراه داشته باشد 


تو را ، همان که جسم و روح دارد، به خدا می سپارم تا بروی سراغ همان که می خواهی

و رویای تو را با خود نگه می دارم که به رویاهایم زنده ام 

سال نو را با رویایت تازه خواهم کرد 

در خیالم برایت چه جشنها که بگیرم 


اشکهایم که کمتر شوند می آیم و برایت می گویم


ولنتاین

زمستون داره به آخر میرسه و خبری از تو ندارم

دلم دیوونه شده نمیتونم مهارش کنم

هی سراغتو میگیره

چشمامو میبندم و روزهای با تو بودن رو میبینم

وقتی وارد حیاط میشی و من با شوق از تو خونه دوان دوان میام بیرون 

به سمت تو پر میکشم

بغلم میکنی و تو هوا میبری منو

ذوق توی چشمهامو میبینی و دوستت دارم زیر گوشم زمزمه میکنی

بچه هامون میان به سمتت و میپرن تو بغلت

انگارنه انگار که همین چند ساعت پیش دیده بودیمت

یه خونواده خوشبخت و خندون


امیر جانم

دلم برات خیلی تنگ شده

هنوز نتونستم با نداشتنت کنار بیام 


الهی که هر جا هستی شاد و سالم و خوشبخت باشی


جشن تولد عشقی که دیگر نیست

به مناسبت تولدت برات ایمیل فرستادم 

اما تو که پسورد جدید ایمیل رو نداری 

یاهو ارور داد و مجبور شدم عوضش کنم

میدونی چقدر برام سخته که نتونم تولدت رو بهت تبریک بگم؟ 

میدونی این روزا چقدر خوابت رو میبینم؟

خواب دیدم که بهم میگی منو بازی دادی و هیچوقت دوستم نداشتی 

با تنی خیس از عرق از خواب بیدار شدم و خدا رو شکر کردم که همش خواب بوده

میدونم روزی میرسه که بهم اثبات کنی اینهمه علاقه و عشقی که در طول اینهمه سال از بین نرفته واقعی بوده

یه روزی میاد که من مطمئن میشم تو مال منی 

یه روزی عشقت رو بهم اثبات میکنی

روزی که من نگران رفتن و برنگشتنت نباشم

روزی که مطمئن باشم تو هرجا که بری هرچقدر هم دور باشی باز به آغوش من برمیگردی 

امیر جانم

امیر رویاهام

دلم برات خیلی تنگ شده 

عشق اول و آخر من

رویای پنهان من 

دوست داشتم روز تولدت کنارت بودم و از خدا بایت داشتن ات تشکر میکردم

شاید هم به شکرانه سالم بودنت هر سال روز تولدت نذری میپختم و خیرات میدادم و به فقرا کمک میکردم تا خدا بدونه که چقدر دلم رو شاد کرده و من قدرشناس لطفش هستم 

شاید یه روزی برسه که تولدت رو در گوش ات تبریک بگم

شاید روزی برسه که تو حسرت دست نیافتنی من نباشی

شاید روزی برسه که من در آغوشت بازی بچه هامون رو تماشا کنم

شاید هم یه روزی بی خبر از هم و دور از هم بمیریم و این حسرت تا همیشه رو دلمون بمونه

میدونی که این قلب همیشه مال تو بوده و خواهد بود

میدونم که میدونی 

میدونم که تو هم به یادم میفتی 

میدونم که هیچکسی تو دنیا مث من برات نمیشه 

منی که به هیچ پایبند بودم و هستم

گاهی فکر میکنم نکنه همش یه خواب بوده

نکنه تمام اون مکالمات تلفنی توهم بوده

نکنه اون وعده و وعید ها، خندیدن و اشک ریختنها خواب بوده

نه، محاله، تو واقعی هستی، عشقت واقعی بود

دوستم داشتی و داری و هنوز به یادم میفتی

نمیدونم کجایی و امروز چه کار میکنی 

اما اومدم برات بنویسم که آذر ماه جنون آمیزی داشتم

آذر یعنی امیر 

و من در آذر بدون تو، در حسرت صدای تو، در حسرت خبری از تو میسوزم و خشک میشم و مث برگهای پاییزی میفتم

امیر جانم بعنوان کادوی روز تولدت برات خیر دنیا و آخرت رو آرزو میکنم 

عاقبت به خیر باشی. دلت شاد، فکرت آروم و قلبت سرشار از عشق باشه

آرزو میکنم همیشه برقرار و پاینده و سالم باشی

آرزو میکنم قبل از مرگم فقط یک بار از نزدیک ببینمت 

تو چشمات خیره بشم

قول نمیدم که گریه نکنم، ممکنه دلتنگی تمام این سالها سرریز بشه

آرزو دارم دستهات رو لمس کنم 

حتی اگه گناه قبل از مرگم باشه و بخاطرش جهنم برم 

میدونم توی زندگی بعدی تو از آن من خواهی بود

میدونم که اون موقع "من" نمیذارم هیچکس و هیچ چیز ما رو از هم جدا کنه

تو این دنیا تو مسئولیتش رو به عهده گرفته بودی

قول داده بودی اگه من "بله" بگم تو نذاری هیچ چیزی ما رو از هم جدا کنه

اما خودت باعث جداییمون شدی 

عقب کشیدی 

تنهام گذاشتی 

سالها گریه کردم

برگشتی و بازم رفتی 

بعد از ازدواجم هم برکشتی و رفتی 

کاش  زندگی بعدیمون طور دیگه ای رقم بخوره

من در حسرت داشتنت نباشم

تو تنها آرزوی من بودی که حاضر بودم بخاطرش از همه چیز بگذرم 


الهی که همیشه سالم و خندون باشی عشقم 

دعای خیر من همیشه بدرقه راهته

ببخش که با گریه تولدت رو تبریک گفتم

خیلی دلم گرفته 

نبودنت بزرگترین عذابمه

یادته گفته بودم من مال تو شدم و بدون تو ....

الان همونم 

همون که میترسیدم بشم


کاش تو خوشبخت باشی و موفق

حداقل دلم آروم میشه جداییمون برای تو خوب بود



چقد با این آهنگ به یادت گریه کردم

سراب رد پای تو کجای جاده پیدا شد

کجا دستاتو گم کردم؟ که پایان من اینجا شد

 

کجای قصه خوابیدی؟ که من تو گریه بیدارم

که هر شب حرم دستاتو به آغوشم بدهکارم

 

 

تو با دلتنگیای من، تو با این جاده همدستی

تظاهر کن ازم دوری، تظاهر می کنم هستی

 

تو آهنگ سکوت تو به دنبال یه تسکینم

صدایی تو جهانم نیست، فقط تصویر می بینم

 

یه حسی از تو در من هست که می دونم تو رو دارم

واسه برگشتنت هر شب درارو باز میذارم


عشق رویایی

بخشی از ذهنم

قسمت عمده قلبم

در روزهای با تو بودن مانده

در بیداری تو را میجویم

نمی یابم

چشمهایم را میبندم

می آیی

نزدیکتر از همیشه 

مهربانتر از همیشه 

حمایتگر و صمیمی 

دوستت دارم