این یه رازه

این یه رازه

هر کس تو زندگیش رازهایی داره، شخصیت پنهانی پشت نقابی که میزنه، من تو اون شخصیت پنهان و در اعماق قلبم عاشق مردی هستم که 19.5 سال از من بزرگتره.
شاید یه روزی این رویا براورده شه

۶ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

چقد با این آهنگ به یادت گریه کردم

سراب رد پای تو کجای جاده پیدا شد

کجا دستاتو گم کردم؟ که پایان من اینجا شد

 

کجای قصه خوابیدی؟ که من تو گریه بیدارم

که هر شب حرم دستاتو به آغوشم بدهکارم

 

 

تو با دلتنگیای من، تو با این جاده همدستی

تظاهر کن ازم دوری، تظاهر می کنم هستی

 

تو آهنگ سکوت تو به دنبال یه تسکینم

صدایی تو جهانم نیست، فقط تصویر می بینم

 

یه حسی از تو در من هست که می دونم تو رو دارم

واسه برگشتنت هر شب درارو باز میذارم


عشق رویایی

بخشی از ذهنم

قسمت عمده قلبم

در روزهای با تو بودن مانده

در بیداری تو را میجویم

نمی یابم

چشمهایم را میبندم

می آیی

نزدیکتر از همیشه 

مهربانتر از همیشه 

حمایتگر و صمیمی 

دوستت دارم

صبح بخیر عاشقانه

صبحها که پا میشی و سرفه میکنی 
برات دمنوش میارم  
واسه صبحونه برات تخم مرغ آب پز و عسل آماده میکنم 
دوست دارم زودتر خوب شی
نوازشت میکنم و با لبخند صبح بخیر میگم
منو میبوسی و یه روز فوق العاده جدید رو شروع میکنیم 

صبحانه تابستانه

یه روزی صبح پا میشم

روی میز توی تراس صبحونه میچینم 

دامن کوتاه لیمویی حریرم و تاپ گل گلی شادم نشون میده که چقد شاد و سرمستم 

همینطور که داری اصلاح میکنی تا بیای رو میز 

منم دارم از بین شیشه های مربای که با عشق برات پختم انتخاب میکنم کدومشو واسه امروزت بیارم و زیر لب زمزمه می کنم 

چه خوشحالم تو رو دارم چقد خوبه که اینجایی

تویی معنای دوست داشتن تو که بی وقفه زیبایی

عشقم برگرد

می دانم که برگشتنت آرامش روزهایم را به هم میریزد 
اما برگرد
آرامش بی تو را نمیخواهم
برگرد و طنین صدایت را در روزهایم منتشر کن 
چه شده که حتی به خوابهایم نمی آیی

تو را دارم و ندارم 
امیدوارم خدای دانه های انار 
به بهترین نحو شرایط برگشتنت را مهیا کند 

روزی که بی هیچ محدودیتی از آن من باشی
اگر لمسم کنی شاید ندارد 
همان می شود که وعده داده بودی 

این روزها که دلم برایت پر میکشد
قاصدکی به سویت روانه می کنم
تمام قاصدکهایی که میبینی قاصد عشق من اند 

باش 
عاشق و شاد و سالم 
از آن من باش 
حتی اگر دور از منی از آن من باش

عشق بی همتای من، فصل آمدنت بی تو آمد

توبه کردم یادت از ذهن و قلبم پاک شه 
نمیشه 
وقتی عشق در هوا هم جاریست چطور به یادت نباشم؟
من ...
عاشق تو ...
دیگر در انتظار با تو بودن نیستم 
زیرا هر لحظه با منی 
تو در اعماق قلبمی
جایی که کسی جز خودت به آن دسترسی ندارد
می دانم که باز می گردی 
می دانم روز میلادت که بیاید یاد من خواهی افتاد 
می دانم که از خاطرت محو نشده ام 


میمانم 
صبور 
شاد 
امیدوار 
تا هر زمان که دوباره به یادم افتادی روز میلادت را تبریک بگویم 
هدیه ای در خور ندارم 
تمام دعاهای خیر عالم را بسویت روانه میکنم 

می دانم که وقتی نباشم گره از کارت باز می شود
می دانم که بدون من روزهایت بهتر می گذرد 

من ... 
عاشق تو ... 
نمیدانم چه بگویم که باز هم پاییز آمد و عطر میلادت را آورد و خودت در ناکجاآباد این عالم ، نزدیک به من، در یک شهر، اما دور و ناشناس 


هنوز هم چشمانم به دنبال توست 
روزی که تو را ببینم تماشایت میکنم 
به چشمانت خیره میشوم اگر یارای نگاه کردن به صورتت را داشته باشم 
شاید بگویم سلام 
شاید بگویم چرا؟

برای 7 مین بار روز میلادت را جشن میگرفتم 
اگر نرفته بودی 
برای 7مین سال متوالی بابت داشتنت خدا را شکر میکردم 
اگر نرفته بودی