این یه رازه

این یه رازه

هر کس تو زندگیش رازهایی داره، شخصیت پنهانی پشت نقابی که میزنه، من تو اون شخصیت پنهان و در اعماق قلبم عاشق مردی هستم که 19.5 سال از من بزرگتره.
شاید یه روزی این رویا براورده شه

۲ مطلب با موضوع «گندم و چشمات» ثبت شده است

چقد با این آهنگ به یادت گریه کردم

سراب رد پای تو کجای جاده پیدا شد

کجا دستاتو گم کردم؟ که پایان من اینجا شد

 

کجای قصه خوابیدی؟ که من تو گریه بیدارم

که هر شب حرم دستاتو به آغوشم بدهکارم

 

 

تو با دلتنگیای من، تو با این جاده همدستی

تظاهر کن ازم دوری، تظاهر می کنم هستی

 

تو آهنگ سکوت تو به دنبال یه تسکینم

صدایی تو جهانم نیست، فقط تصویر می بینم

 

یه حسی از تو در من هست که می دونم تو رو دارم

واسه برگشتنت هر شب درارو باز میذارم


سیاهی شب

روزهایی که به عکس ات در گوشی کوچکم خیره میشدم روی چشمای سیاه و نافذت زوم میکردم اینقد باهات حرف میزدم و بهت خیره میشدم که به خوابم بیای ، خوابش را هم نمیدیدم که سرنوشت اینگونه مرا در حسرت دیدن واقعی چشمانت بگذارد