این یه رازه

این یه رازه

هر کس تو زندگیش رازهایی داره، شخصیت پنهانی پشت نقابی که میزنه، من تو اون شخصیت پنهان و در اعماق قلبم عاشق مردی هستم که 19.5 سال از من بزرگتره.
شاید یه روزی این رویا براورده شه

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گندم و رویای تو» ثبت شده است

عشق بی همتای من، فصل آمدنت بی تو آمد

توبه کردم یادت از ذهن و قلبم پاک شه 
نمیشه 
وقتی عشق در هوا هم جاریست چطور به یادت نباشم؟
من ...
عاشق تو ...
دیگر در انتظار با تو بودن نیستم 
زیرا هر لحظه با منی 
تو در اعماق قلبمی
جایی که کسی جز خودت به آن دسترسی ندارد
می دانم که باز می گردی 
می دانم روز میلادت که بیاید یاد من خواهی افتاد 
می دانم که از خاطرت محو نشده ام 


میمانم 
صبور 
شاد 
امیدوار 
تا هر زمان که دوباره به یادم افتادی روز میلادت را تبریک بگویم 
هدیه ای در خور ندارم 
تمام دعاهای خیر عالم را بسویت روانه میکنم 

می دانم که وقتی نباشم گره از کارت باز می شود
می دانم که بدون من روزهایت بهتر می گذرد 

من ... 
عاشق تو ... 
نمیدانم چه بگویم که باز هم پاییز آمد و عطر میلادت را آورد و خودت در ناکجاآباد این عالم ، نزدیک به من، در یک شهر، اما دور و ناشناس 


هنوز هم چشمانم به دنبال توست 
روزی که تو را ببینم تماشایت میکنم 
به چشمانت خیره میشوم اگر یارای نگاه کردن به صورتت را داشته باشم 
شاید بگویم سلام 
شاید بگویم چرا؟

برای 7 مین بار روز میلادت را جشن میگرفتم 
اگر نرفته بودی 
برای 7مین سال متوالی بابت داشتنت خدا را شکر میکردم 
اگر نرفته بودی